در این حال و هوایی که بی تو هستم ، تنها هستم ، چشمهایم بهانه میگیرد
و شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارد.
این چشمهای بهانه گیرم ، بهانه دیدن تو را میگیرند ، این شانه های
خسته به انتظار تو نشسته اند.
دستهای پر از نیازم به دستهای مهربان تو نیاز دارند.
من که به قلب تو پناه آورده ام ، مرا بی سرپناه نکن ،
شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارند ،
یک تکیه گاه برای آرامش و یک فرصت برای در کنار تو بودن.
این آرامش را از من نگیر ،بگذار احساس کنم که دیگر بی سرپناه نیستم ،
بگذار احساس کنم که میتوانم یک عاشق باشم ، عاشقی که برای
رسیدن به تو بی قراری میکند و میداند اینک که در قلب تو اسیر است ،
بدون تو دیگر زندگی برایش به معنای خط آخر نفس کشیدن است .
نگذار به آخر خط برسم ، آنجایی که دیگر به هیچکس امیدی ندارم .
مرا باور کن در این حال و هوایی که هستم ،
و بدان که شانه هایم در این لحظه ها به
تکیه گاه نیاز دارند ، تکیه گاهی که تو باشی .
آغوشم بی قرار است تا تو را در میان خودش بگیرد ، بفشارد
تا آرام کند قلبی که بی تاب است و آسمان چشمهایم که مدتهاست ابری
و دلگرفته است را آبی کند.
هنوز رنگ آبی آسمان چشمهایم را ندیده ام از لحظه ای که تو آمدی طعم شیرین
محبت و عشق را نچشیده ام ، عاشق هستم، اما با عشق،
به آن لحظه های زیبا نرسیده ام .بیا و سرت را بر روی
شانه هایم بگذار تا احساس کنم یکی را در این دنیا دارم
.بگذار تا آن لحظه های زیبای عشق را نیز ببینم.
پسر:سلآم عزیزم خوبے؟
دختر: نه נآرم از بغض میمیرم..
پسر:آخه برآےچے؟؟
دختر: ے پسره اومده خاستگاریم مآمآن بابام زورم ڪرנن
ڪ حتما اخرهفته برم مامان پسره من و ببینه..
پسر:اخه ناراحتے نداره ڪ گریه نکن..
دختر:اخه من فقط تورو میخواااااااام.
پسر:عزیزم اشڪاتو پاڪ ڪن....
دوس ندارم مامانم عروسشو باچشمای گریون ببینهااا
پسر:امیرحسین
دختر:گیتا